خورشید صبحگاهی بهآرامی از میان پردههای نازک اتاق میتابید و نورش با لطافت روی جلد چرمی کتابی که روی میز چوبی قدیمی قرار داشت، بازی میکرد. کتاب، با نوشتهی طلایی و برجستهای که روی جلدش نقش بسته بود، آرام و مطمئن فریاد میزد: Now Capture the Future
کنار کتاب، فنجان چای داغی بود که بخار ملایمی از آن بلند میشد. عطر خوش چای، همراه با حس گرمای نور خورشید، فضا را پر کرده بود. یک عینک گرد و شیشهای ظریف بهنرمی روی میز جا خوش کرده بود؛ انگار منتظر بود کسی آن را بردارد، کتاب را باز کند، و در سفر به دنیای دانایی و آیندهنگری غرق شود.
کتاب از زندگی سخن میگفت. اما نه فقط زندگی گذشته یا اکنون، بلکه از آیندهای که با درک امروز ساخته میشود. صفحات آن پر بود از مفاهیم جدید؛ تکنولوژیهایی که زندگی را آسانتر، مدیریت را هوشمندتر، و آمادگی برای آینده را تسهیل میکرد. از بارکدهایی که داستان یک محصول را روایت میکردند، تا RFIDهایی که در عمق جریان بازارها حرکت میکردند و هریک اطلاعاتی را به جای درستش میرساندند.
این کتاب شبیه یک مشاور دانا بود؛ کسی که تمام پیچیدگیهای دنیا را برایت ساده و قابل فهم میکرد. پیامش ساده بود: